پسرک صاحب مجله، رنگ پوست صورتش مثل گچ دیوار شده بود. زیر لب تند تند هی امن یجیب میخوند. اون دیوثی که از میز جلو تا کمر روی میز اینها آویزیون بود هم رفته بود بالا منبر و میگفت فکر کنم اخراجت کنند. پرونده رو احتمالا برفرستند دادگستری، شلاق هم می زنند. بابای بیچاره ات رو بگو ، اون رو هم شلاق می زنند.
Comments
فردا صبحش رفت به هر کس و ناکسی که رسید گفت فلانی (دبیر حرفه و فن) مجله سوپرم رو ازم گرفت رفت زنگ تفریح همه عکسهاش رو نگاه کرد تازه مجله رو هم انگشتی کرد، بعد هم آوردو پس داد.