ساعت سوم هم به همین وضعیت تموم شد. این پسرک بدبخت اینقدر از ترس کرد که چند کیلو وزن کم کرد. آخر ساعت وقتی زنگ رفتن به خونه خورد، موقعی که داشتیم وسایل رو جمع میکردیم. یهو دبیر حرفه و فن اومد توی کلاس، رفت سراغ این پسره، مجله رو برگردوند.
Comments
Log in with your Bluesky account to leave a comment
توی چشمهاش نگاه کرد و خیلی جدی و تاثیر گذار بهش گفت دیگه از این چیزها نیار مدرسه، مدرسه جای اینکارها نیست. دبیر احتمالا پیش خودش فکر کرد چه حرکتی زدم، از خودم برای این بچه یک قهرمان ساختم و تا آخر عمرش این حرکت من رو فراموش نمیکنه. ما همه مات و مبهوت صحنه را دیدیم.
پسرک با ترس و لرز مجله رو گرفت، گفت چشم. مجله را چپوند تو کیفش و مثل موشک دوید و رفت خونه.
فردا صبحش رفت به هر کس و ناکسی که رسید گفت فلانی (دبیر حرفه و فن) مجله سوپرم رو ازم گرفت رفت زنگ تفریح همه عکسهاش رو نگاه کرد تازه مجله رو هم انگشتی کرد، بعد هم آوردو پس داد.
Comments
فردا صبحش رفت به هر کس و ناکسی که رسید گفت فلانی (دبیر حرفه و فن) مجله سوپرم رو ازم گرفت رفت زنگ تفریح همه عکسهاش رو نگاه کرد تازه مجله رو هم انگشتی کرد، بعد هم آوردو پس داد.