مرغ افسانه سینه خود را شکافت
تهی درونش شبیه گیاهی بود
شکاف سینه اش را با پرها پوشاند
وجودش تلخ شد
خلوت شفافش کدر شده بود
بیراهه ای را پیمود
من آنجا بودم
از پنجره فرود آمد
سینه ام را شکافت و به درونم آمد
از شکاف سینه ام نگریست.
درونم تاریک و زیبا شده بود
خودم را در مرز رویا میدیدم.
تهی درونش شبیه گیاهی بود
شکاف سینه اش را با پرها پوشاند
وجودش تلخ شد
خلوت شفافش کدر شده بود
بیراهه ای را پیمود
من آنجا بودم
از پنجره فرود آمد
سینه ام را شکافت و به درونم آمد
از شکاف سینه ام نگریست.
درونم تاریک و زیبا شده بود
خودم را در مرز رویا میدیدم.
Comments