چندین سال پیش یه همکار داشتم که یه بار ازم خواستگاری کرده و جواب رد شنیده بود. سال بعدش ۲۸ اسفند زنگ زد که میخوام برای سال تحویل بر سر مزار پدرت باشم، ایشالا که اونجا ببینمت.
چشمام ۶ تا شده بود از تعجب، گفتم ما سال رو تو قبرستون تحویل نمیکنیم بد میدونیم😄
گفت یعنی بعدشم نمیاید گفتم نه😂
و دیگه ندیدمش
چشمام ۶ تا شده بود از تعجب، گفتم ما سال رو تو قبرستون تحویل نمیکنیم بد میدونیم😄
گفت یعنی بعدشم نمیاید گفتم نه😂
و دیگه ندیدمش
Comments
حس من بعد خوندن این داستان؛)