Profile avatar
herkoul.bsky.social
یک رجب ماهی حساس
99 posts 38 followers 19 following
Prolific Poster

باران میبارد امشب.

ادما تو فشار یهو کسخولشون از جایی در میره که ادم پشماش میریزه

چند شب دیگه میره‌و نمیخواد اشتی کنه شاید اینجوری بهتر باشه نمیدونم

تفنگ دست نقرم داد و بیداد....

همین قهر کردن ته سفر کم داشتیم

مثل ی مخدر ترس و اضطراب تو خونم جریان داره و نمیتونم کنترول کنم و بدنمم تو این شرایط فقط راهکارش خوابه و اینجوریه که الان پنج روز من دارم چرت میزنم سرکار و میرسم خونه خواب تا بخوام برگردم سرکار و اینجوریه که مسیر سرکار تا خونه رو با مترو میرم که بتونم بخوابم.

عجب وضعیتی واقعا عجب وضعیتی

دلم میخواد ی حرکت انتحاری بزنم 🙄

ده

ی مشت ادم ۳۴ ۵ ساله هفته اخری شدند دختر پسر بچه های پنج ساله واقعا بریدم

ی جوری همه کسخول شدند تو گروه که با کلمه بالا چشت ابرو دعوا میشه خیره روزای اخر

چه ژانر کسشعری توییتر راه افتاده قصه مهاجرت میگن بابا من خودمو به زور زنده نگه داشتم دیگه عنترا😒

میدونین برای من که همیشه سعی کردم منطقی باشم و هیچ وقت اجازه ندادم احساس بر تصمیم گیریم غلبه کنه همیشه فکر کردم کجا و چی درسته و عقلانی الان این وضع پاره‌ام کرده میدونم نباید غمگین باشم و اونا رو اذیت کنم میدونم براشون بهتر میشه ولی نمیتونم ضربانم واکنشم بالاست مثل چی تحریک پذیرم و نمیتونم کنترول کنم

هرکاری میکنم اروم نمیشم کیر توش واقعا دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه

۱۱ روز :(

مغزم در بیارم یرخ کنم ی ساندویچ مغر درست کنم 😒

فکر کنم باید دارو بگیرم مغزم همین روزاست بپاشه از هم.

۱۲

این چند روز بزنن دپر تند من راحت بتونم بمیرم

فقط من اینجا مینویسم :))))

کاش زودتر این چند روز بگذره بتونم گم‌ و گور شم اینجوری ی کاری دستم میدم

ی سری حس ها داره توم اتفاق میوفته که عجیبه واقعا و اصلا نمیتونم بفهممشون

با تمام وجود غمگینم

حالا نیست توییتر میگفتی صد نفر بودن بگن‌بیا بریم مرتیکه کسخول.

دلم میخواد یکی بود میرفتیم بیرون ولی توییتر نمیخوام بگم اینجام کسی نمیبینه 🤦🏽‍♂️

چرا ادم انقدر ضعیف و بدبخته

میشه تموم کرد زندگیو چه کثافطی ما ادامه میدیم

کاش هنوز تراپیست داشتم

این سفر اشتباه کردم رفتم واقعا دارم بالا میارم.

انقدر حالم تخمیه خودم نمیفهمم چی میگم

کاش دکمه انقدر ترسو نبودم

خوبی اینجا اینه کسی نمیبینه منو و میتونم راحت باشم.

میروی و گریه می آید مرا

کثافط کثافط کثافط

این روزا میگذره و من رو گورت میشاشم ج.ا کس پدر

این درد از توان من خارجه دیگه واقعا بریدم

شمارش معکوس سیزده روز :(

منمو جمعه غروب و کیرم تو این زندگی کیری

ریدم به قبر پدرت جمهوری اسلامی که هیچی برامون نذاشتی.

کثافطم کثافط گلومو دارند چنگ میزنن

دیگه منمو ایران و بی کسی

منو همین ویلا خاک کنید اخرین جایی که دور هم بودیم برای اخرین بار زدیم‌ تو سر کله هم دعوا کردیم خندیدیم گریه کردیم.

این یک هفته هر چی‌مسخره بازی بلد بودیم در اوردیم تو جمعی که با پخی میزد زیر گریه و ولی دیگه امشب مسخرمون نمیاد‌ و همه چی تموم شد ۱۶ نفر نشستن‌ ی گوشه ی ویلا و عر میزنن

یک هفته شمال هم تموم شد و الان میریم‌ برای شمارش معکوس خدافظی و من پاره ام واقعا

بیق بیق

گرمه پدرسگ اصن نمیشه رفت بیرون خدایا سرش بگیر اونور