Profile avatar
it1.bsky.social
«زندان است، جهانِ من بی او.»
63 posts 119 followers 9 following
Prolific Poster

بر بحرِ خروشان دلِ ما را صفاست این زورقِ کوچک همه جامِ بقاست در سینهٔ دریا چو ره می‌سپرم بر وسعتِ گیتی نگاهی رواست #جَهانِ_مَن

"Sur mes cahiers d’écolier Sur mon pupitre et les arbres Sur le sable sur la neige J’écris ton nom" "بر دفترهای مدرسه‌ام بر میز و بر درختان بر شن‌ها و برف‌ها نامت را می‌نویسم" #PaulÉluard #جَهانِ_مَن

زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود #سهراب_سپهری #جَهانِ_مَن

عاقبت همه‌ي ما زير اين خاک آرام خواهيم گرفت ما که روي آن دمي به همديگر مجال آرامش نداديم #آنا_آخماتووا #جَهانِ_مَن

«زندگی به هیچ‌وجه بی‌معنی نیست. ما خودمان باید به آن معنا بدهیم، وگرنه در میان تاریکی گم می‌شویم.» #کامو #جَهانِ_مَن

ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی #خیام #جَهانِ_مَن

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق #حافظ #جَهانِ_مَن

تلاش برای نور همچون جستجوی بی‌پایان در دل تاریکی است که هر گام، مرا بیشتر به حفره‌ای عمیق‌تر می‌برد. ترس دارم که در پایان، این راه بی‌ثمر بوده و در برابر سیاهی تسلیم شوم. #جَهانِ_مَن

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بِکُشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد #سیف_فرغانی #جَهانِ_مَن

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای #سعدی #جَهانِ_مَن

میان طوفان درد که چون سایه‌ای سنگین بر وجودم گسترده بود،گام نهادم.در تاریکی سرگردان،که هرگام چون باری جان‌فرسا بردوشم می‌نهاد.اکنون،از دل همان سیاهی،نوری برخاسته ومرا تسخیر می‌کند،باچشمانی که به تیرگی عادت کرده،عظمت کوچک‌ترین لذت رادرمیابم،ازآن سرشار شوم،گویی هرلحظه نور،پاسخ به هزاران زمستان بی‌پایان است.

بانو ماتیک مشکی ات را بزن بیا برای بوسه هایمان عزا بگیریم #جَهانِ_مَن

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری، از خاک همی‌نمود هر دَم هنری؛ من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری، خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری. #خیام #جَهانِ_مَن

اولین بار که دیدمت زخمی داشتی که از دیگری بود؛ من تو را با زخم‌هایت دوست داشتم. #جمال_ثریا #جَهانِ_مَن

زمان در می‌چکد به پژمردگی چو شمعی همه سوخته و کوه‌ها و درختزار‌ها ز آهنگ روزی در آزردگی، ز آهنگ روزی در آزردگی زدردی که آمد به دل دوخته ز شوریده گشتن به گه گاه بیزارها فتادست ز پا او ز افسردگی #ویلیام_باتلر #جَهانِ_مَن

اگر قرار بود هر سقفى فرو بریزد آسمان باید خیلى وقت پیش فرو می‌ریخت اگر قرار بود باد نایستد ما که همه بر باد شده بودیم نگران هیچ چیز نباش تو هنوز زیبایى و من هنوز مى‌توانم شعر بنویسم #رسول_یونان #جَهانِ_مَن

المَجدُ لِلضَّفائِر الطَّوِیلَه شکوه از آنِ گیسوان بلند است سروده‌ی: نزار قبّانی #جَهانِ_مَن

برخیزید : ای زَنانِ مَغموم در آشپزخانه ها آی مَردانِ ماسیده بر چَرخْ دَنده و آجُر برخیزید : تا رَنگینْ کمان را کودکان به کلاسِ دَرس ، بیاورند آن گاه مُعَلّمان ! از لطافتِ شَبنَم و مَکتَبِ گُل جُغرافیا ، و تاریخ خواهند ساخت #جَهانِ_مَن

هنگامی که تورا می‌بوسم تنها دهان تو نیست که بر آن بوسه می‌زنم تنها ناف تو نیست تنها شکم تو نیست که می‌بوسم‌اش من حتا پرسش‌های تو را می‌بوسم آرزوهای تو را عکس‌العمل تو را می‌بوسم شک‌های تو را شهامت‌ات را عشق‌ات را به من و رهایی‌ات را ازمن من به پاهای تو بوسه می‌زنم که به این‌جا آمده‌اند و دوباره از این‌جا خواهند رفت

وقتی جنگل آتش میگیرد؛ درختان فرار نمی‌کنند حیوان‌ها فرار میکنند «ما اینجا ریشه در خاک داریم» [نادرشاه] #جَهانِ_مَن ایران

چگونه از تو بگذرم؟ وقتی همین دوست داشتنت مرا زنده نگه‌ داشته...! علی سید صالحی #جَهانِ_مَن

"صلح با موسیقی آغاز می‌شود؛ نوایی که جنگ را خاموش و دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند." #منوهین

وقتی شب می گریزد قرمز است و زندگی ما به نظر خالی، بی فایده و غریبه است کسی نمی داند شب به کجا می رود یا از کجا می آید اما پژواک گام هایش هوا را از امواج و اطاق پر می کند و خیابان های مرده را بیدار می کند #سوفیا_اندرسون #جَهانِ_مَن

  ‌ ‌⋆ داستایوفسکی : فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست ؛ این است دنیا . چه کسی می گفت : آدم ها ، آهای آدمها ، همدیگر را دوست داشته باشید ؟ این حرف را چه کسی زد ؟ #جَهانِ_مَن

در ماندنم هیچ رفتنی نبود باشد که در رفتنم جای ماندنی پیدا کنم! #مریم_هوله #جَهانِ_مَن

یک مملکت را نابود کرده‌اند که تهران را بسازند. پس چه بهتر که آدم برود آن‌جا و هر کار که بخواهد از آن‌جا شروع کند. پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمی‌دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد. #عباس_معروفی #جَهانِ_مَن

کاش ما آن دو پرستو بوديم که همه عمر سفر مي کرديم از بهاری به بهار ديگر #فروغ_فرخزاد #جَهانِ_مَن

به تصویر درختی که در حوض زیر یخ زندانی‌ست، چه بگویم؟ من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیج‌هام را – همچنان که فرو نشستن فواره‌ها از ارتفاع گیج پیشانی‌ام می‌کاهد – در حریق باز می‌کند؛ اما بر خورشید هم برف نشست. #بیژن_الهی #جَهانِ_مَن

دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت می نوش ندانی از کجا آمده‌ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت #خیام #جَهانِ_مَن

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما ما را به رندی و نظر، این نظر خطاست کانجا که عشق هست نباشد گناه ما گر تیغ بارد از تو به گردن، وَفادارم من عاشق همین گنه بی‌حد و پایانم دل دردمند من چو نیازی به هیچ کس جز دست یار نیست، چرا سودای درمانم؟ #سعدی #جَهانِ_مَن

"کس نیست که او را زِ راز آگهی است در پردهٔ شک و وهم، دلگاهه‌ای است بودن زِ عدم، و رفتن از بودن نیست این مسئله را هیچ‌کس آگهی است" #خیام #جَهانِ_مَن

راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را #حافظ #جَهانِ_مَن

از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است، وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است، این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار، کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است. #خیام #جَهانِ_مَن

چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پر شکرباد مرا از توست هردم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگرباد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزد من آن فریب که درنرگس تو می‌بینم بس آب روی که با خاک ره برآمیزد فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد #حافظ #جَهانِ_مَن

باز هم طوفان غم افتاده بر دریای‏ دل زمانه شلاق غم بر روح و پیکر میزند.. - روزبه وکیلی #جَهانِ_مَن🌱

قلمی به دستم می دهند و کاغذی تا از گناهان خود اعتراف نامه ای رقم بزنم. و من تنها از کابوس مداوم گنجشکی می نویسم که به تیر و کمان من در تابستان هفت سالگی ام مُرد. یغما گلرویی #جَهانِ_مَن

«ما بار سنگینی از خاطرات و اندوه را روی دوش هم‌دیگر گذاشتیم، و سپس رفتیم.» #جَهانِ_مَن

قلبی داشته باش که سخت نمی‌شود، خویی که خسته نمی‌کند، و لمسی که آزار نمی‌رساند. -چارلز دیکنز #جَهانِ_مَن

چو غرق خاطرات ام و..

‏دردی چه تلخ و ناگفتنی است زیستن در بی‌پناهی و تنهایی چه رنج ناب و ژرفی است زندگی این‌سان که بر من می‌گذرد چه اشتیاق هولناکی آه از من ِ بی پناه آه! ابراهیم منصفی پاییز ١٣٧٠ بندرعباس

دَستَم را بِگیر و آن گونه دوستَم داشته باش که اِنگار نَفَس تواَم؛ اَگَر دَر سینه‌اَت نَباشَم خواهی مُرد.

این روزها کم و بیش بازار نامه‌نویسی کساد است ولی من برای تو همان هستم که بودم. راستش را بخواهی نامه‌ نوشتن برایت شور و هیجان خاصی دارد، شبیه رقص باد فروردین ماه میان درختانِ آلبالو. 🕯️ | #آبان‌دخت.

خوشبختی مثل قصرها در داستان‌های پریان است که توسط اژدها محافظت میشود، باید مبارزه کنیم تا بتوانیم آن را فتح کنیم. 👤 الکساندر دوما

دلتنگی واقعا عجیبه. میتونه وسط ساعت کاری روز چهارشنبه در هوای آلوده یهو بی‌هوا اشکت بیاد و بهت بفهمونه که چقدر زورش از تو بیشتره. حتی اگه بدونی دلی دیگه نیست که برات تنگ بشه.

‏«زندگی‌اش هرگز به اندازه اوقات تنهایی‌اش پرازدحام نبود.» - جان شیفته؛ رومن رولان.

‏-چرا فرار میکنی؟ +می‌ترسم.. -از من؟ +نه، از عشق… 📚سال بلوا - عباس معروفی