Profile avatar
saray-am.bsky.social
پشت هیچستانِ نگاهم به خیالِ رویاهای تارم اندکی شعر می‌بافم از هجر برای پناهِ بی‌کسی‌هایم...
196 posts 158 followers 119 following
Regular Contributor
Active Commenter

عجیبه! من صدساله اینجا هیچ پستی نمیذارم! از کجا پیدام میکنن فالوم میکنن آیا؟!

کاش نجات دهنده در گور نخفته بود و میتونست نجاتم بده…

کجا تموم میشه این داستان رنجِ آدمیزاد…

دیگه وقتی پنیک میشم نمی‌ترسم سرمو میذارم رو زانوهام پاهامو بغل میکنم بغضم میترکه و هی بخودم میگم الان خوب میشی الان خوب میشی نترس

شبا، شب نیست دیگه یخدونِ غمه عنکبوتای سیاه، شب تو هوا تار می‌تنه دیگه شب مرواری دوزون نمیشه آسمون مثل قدیم، شبا چراغون نمیشه احمد شاملو

جدی جدی دیگه ترسیدم و هیچ ایده‌ای برای آینده ندارم… حتی نمی‌دونم چجوری میشه دووم اورد، زندگی قرار نبود انقدر سخت بشه…

مغزم از حرف متلاشیه اما به قالب کلمات در نمیان لعنتیا که بتونم بیانشون کنم، شاید کمی از شدت درد کم بشه…

ازینکه همیشه من اونی‌ام که حمایت میکنم و تمام مسئولیت‌ها به دوش منه و مواظب همه چیزم خسته‌ام کاش یبار من، بی‌هیچ مشغله‌ و فکری بودم و یکی دیگه بهم میگفت ببین غمت نباشه من هستم، منو داری اما همیشه من اونی بودم که میگفتم: من هستم، درستش میکنیم کاش یبار یچیز درست و تحویلم میدادن میگفتن:تو عشق کن و راحت باش

نمی‌دونم انقدر خوشحالیام و بهونه برای خوشحال بودنم کم شده که با یه نم ِ بارون انگار دنیا رو بهم دادن یا اینکه هنوزم روحم طراوت و کودکیشو حفظ کرده که با یه بارون میتونه انقدر خوشحال بشه، البته که بارون تو این شهر سربی غنیمته…

گاهی هم حسرت زندگی‌ای که دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونم داشته باشم و میخورم و این غم تمومم میکنه…

بله آقای کیمیایی، خیلی تاوان داره شریف زندگی کردن، خیلی… ما سالهاست داریم تاوان پس میدیم که شریف بمونیم واگرنه که…!

ولی من می‌ترسم، خیلی می‌ترسم از آینده، از ایران، از فردای نامعلوم، از خشکسالی، از زلزله، از عملیات تروریستی، از عدم امنیت جانی اقتصادی روانی… حتی از مهاجرت… من خیلی می‌ترسم… کاش شجاع بودم اما این کشور آخرین قطره‌های امید و شجاعتم رو هم داره نابود میکنه…

کاش منم جز اون دسته از ادما بودم که سرمو میذاشتم رو بالشت خوابم میبرد اما خب باید جون بِکَنم تا بخوابم…

خودِ معمولیت را پیدا کن خودِ معمولیت را نشان بده! به‌دنبال بهترین و برترین نباش تا از زندگیت و از هر آن چه داری لذت ببری از خودِ معمولیت لذت ببر و به آن عشق بورز ... 👤 ‫#الیف_شافاک‬

کاش وقتی ذوقشو داریم، بشه…

امروز با چشمایی که از شدت درد قرمز بود یکساعت و نیم بی‌وقفه وزنه زدم، چرا؟ فشار از رو سرم برداشته بشه، چرا؟ درد و فشار تمرین باعث میشه دردام یادم بره ‏کاش هیچ‌وقت هیچ‌کس نفهمه درداتو با هم جابجا میکنی یعنی چی!

یه ورطه‌ی هولناکی درزندگی هست که متوجه میشی، هیچکس‌و نداری، نه خانواده نه دوست و رفیق و نه... تنهایه تنهایی و هرچه هست از روابط، فقط و فقط ظاهریه ‏اونجا متوجه میشی که چقدر فداکاری‌هات پوچ بوده و چرا یاد نگرفته بودی کلاهتو سفت بچسبی که باد نبرتش و عاقبت، باد خودتو زندگیتو جوونیتو برد...

انگاری هممون از یجایی ببعد دیگه اون آدمِ سابق نشدیم…

او می‌خندید و چشمانم می‌شکفت…

برای لمسِ تن عشق کسی باید، باشه باید ‏که سر خستگیاتو به روی سینه بگیره ‏برای دلواپسی‌هات واسه سادگیت بمیره…

آرزو میکنم یه‌ روز به خودت بیای و ببینی با آدمی تو رابطه‌ای که انگار نسخه‌ی دومِ خودته یه آدم که شبیهِ تو به دنیا نگاه میکنه و راحت میتونی حرفاییو بهش بزنی، که قبلاً فقط تو ذهن خودت مرورشون میکردی…