Profile avatar
zettili.bsky.social
304 posts 65 followers 84 following
Regular Contributor
Active Commenter

دلم میخواد برای بچه یه چیزی ببافم. به یاد بچگی‌های خودمون که هممون ژاکت‌های دست‌باف میپوشیدیم. از کتابخونه یه کتابش رو گرفتم خیلی سر در نمیارم ولی.

داریم مستند نصرت کریمی رو میبینیم. چقدر جالب که اینهمه دستنوشته و عکس و مدرک رو به دقت نگه‌داشتن یا جمع‌آوری کردن. دستشون درد نکنه.

تو اداره فاصله دو طبقه یه پله‌های پهنیه که یه سمتش حروف بزرگ LGBTQI برای دکور چیده شده‌بود تا پایین. اینها رو برداشته بودن.

دیروز صبح زود از در خونه رفتم بیرون، ۱۰/۵ شب مراجعت کردم.

یه تست فرستاده بودن برای تشخیص دیپ فیک. تصویر ده تا آدم. فقط ۴ تاش رو تشخیص دادم. ودف.

با مامان بابای این مرد بیرون میرفتیم می‌فهمیدیم چقدر آدمهای مسن نادیده گرفته شدن. جلوی مرکز خرید، توی مغازه‌های بزرگ و خیلی جاهای دیگه یه نیمکت نبود. دیگه حالا ایستگاه قطار و اینا بماند.

یکی از دوستامون خانم آقای مسنی‌اند. از روی پله‌برقی یکی از ایستگاه‌های قطار خوردن زمین و کارشون به بیمارستان کشیده. پله برقیه خیلی شیب زیاد داره و طولانیه. آسانسور هم کار نمیکرده.

افکار رندوم، این کشورهای برف‌خیر که نمک میریزن رو برف و یخ‌ها، کف‌پای سگ‌ها و اینا داغون نمیشه؟

دیشب فقط سه ساعت خوابیدم صبحم نشد هندریکس رو ببرم راه بره.

شام میخوام ماهی رو با زیتون‌سیاه و زعتر بپزم و به قول این رستوران اداییا on a bed of پوره سیب‌زمینی یا برنج گل‌کلم (هنوز تصمیم نگرفتم) سرو کنم.

بالاخره دیروز این Kampot رو درست کردم ببینم چیه. فقط بعدش مجبور شدم کلی بساب بساب کنم از بس همه جا رو لک کرد.

«جنگل، ای روییده ی آزاد، بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان، آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید، چشمه ها در سایبان های تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمتگر آتش ... سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!» ای کاش اون انسان آخرش رو نداشت آقای کسرایی:))

یه آهنگ بچگانه قشنگ هست که میگه: There was an old woman who lived in a shoe She loved so many colours Her favourite was blue She loved to drink coffee Without any milk Then danced round and round With ribbons of silk