من یه همکار ایرانی داشتم، رفت از اینجا. همیشه همینطوری بود! بعد تو بدترین موقعیتها مثلا جنبش مهسا و هواپیما و چیزهای اینطوری همش شاد و فبیولس بود!! من اصلا نمیفهمیدم چطور میشه
جزو دورههای کاری هست تو خیلی از کمپانیهای بزرگ. من مثلا همیشه توی خیابون لبخند میزنم چون مدتها کارم ایجاب میکرد لبخند بزنم. مسافرت رفتم اروپا رفقام بهم گفتند نیشتو ببند تو چرا انقد الکی شادی. متاسفانه این سرکوب احساسات و واکنشها در آدمی نهادینه میشه.
Comments
یه تیشرت دارم روش نوشته:
I refuse to have a bad day.
Not too bad