رفتم مجلس ختم و نابود برگشتم. ساعت ناهارم بدوبدو رفتم و اومدم ولی همون یه ربعی که تو مسجد بودم نابودم کرد. برای اون زن طفلی که داشت تو آتیش می‌گداخت، آرزوی فراموشی کردم. صبر چاره نیست.

Comments