Profile avatar
nazaning.bsky.social
159 posts 102 followers 141 following
Regular Contributor
Active Commenter

غذا ته گرفت. سریع قابلمه رو عوض کردم و قابلمۀ سوخته رو خیس کردم. اومده می‌گه این چیه؟ می‌گم «کرب و هیدرات»!

من نمی‌دونستم این اصطلاح «گوز کدوم کونی؟» انقدر سابقه‌داره. الان دیدم وحشی بافقی هم استفاده‌ش کرده و خوشحال شدم :)) «ای گوزک چرخی از کجایی؟/از کون کدام چهارپایی؟»

توییتر‌ آینۀ جنون ملت شده. ففط به‌خاطر گستردگی‌ کاربرها تحملش می‌کنم. کعب‌الاخبار شوم‌خبر.

هنوز زنگ می‌زنن که فلان فایل کجاست. عزیزان روی دسکتاپ سابق منه دیگه. یه فولدر هست به اسم من، همۀ فایل‌ها اون توئه. یه بکاپ بگیرین دسترسی داشته باشین. من که دیگه دسترسی ندارم به اون فایلا! گشته‌م از توی ایمیلم فایلی رو که «براشون فرستاده بودم» پیدا کرده‌م و دوباره فرستاده‌م. یه سرچ ساده...

شیش ماه پیش فکر می‌کردم این آخرین قطره‌ست:)) بعد از اون، قطره که هیچ، یه پارچ دیگه هم توی جامم ریخت. دیگه کفه از تعادل خارج شد و مسئله شد مسئلۀ عزت نفس.

اگر هم ارتباطی به فضای کاری من دارین و اینجا رو می‌خونین، لطفاً هیس. بذارین کارها روند خودش رو طی کنه.

خواهش کرد به کسی نگم ولی فکر نکنم اینجا کسی من رو بخونه که خبر رو به گوش اون «کسی»ها برسونه. استعفا دادم از کارم. فعلا در فضا معلقم، همراه با سبکی رها شدن از وزنه‌ها و سردرگمی بی‌تعلقی و بی‌اتصالی.

بعد از درد روانی و جسمی بدن آرام‌بخش ترشح می‌کنه. الان دستامم نمی‌تونم رو میز نگه دارم. دلم می‌خواد کف زمین دراز بکشم.

رفتم مجلس ختم و نابود برگشتم. ساعت ناهارم بدوبدو رفتم و اومدم ولی همون یه ربعی که تو مسجد بودم نابودم کرد. برای اون زن طفلی که داشت تو آتیش می‌گداخت، آرزوی فراموشی کردم. صبر چاره نیست.

بعد از اینکه ناخنم عمودی تا وسط بستر شکست، پذیرفتم برم کاشت ناخن. الان بیست روزه که نمی‌تونم تو گوشی مسج‌ها رو درست تایپ کنم و ناخونام لای کی‌بردم می‌ره و تلق‌تولوقش اعصابمو خورد کرده. پنج‌شنبه برم بگم از ته کوتاه کنه.

اومدم بگم سگی که پارس می‌کنه، گاز نمی‌گیره. من هم که زیاد غر می‌زنم، هیچ‌وقت اقدام مؤثری برای بهبود اوضاع انجام نمی‌دم. در سن و موقعیتی نیستم که ریسک کنم. ممکنه تبعاتش منجر به «آی ریگرتد دیپلی» بشه.

ای‌میل زد که اینجا گیف می‌شه گذاشت. چرا خیلی‌وقته نیومدی؟ اومدم بهش بگم گلم ما تو ایرانیم. عکس و فیلم و گیف و کوفت برامون باز نمی‌شه. ما همین چند تا کلمه رو داریم فقط.

پکیج رژیم و ورزش خریدم. مخصوصا پول دادم که داغش مجبورم کنه که متعهد باشم. حالا پشتیبانیش جواب نمی‌ده. برای من که سن و سبک زندگی پشت‌میزنشینی‌م رو گفته‌م ورزشی داده که بیا و ببین. پلانک یه‌دستی با وزنه! برپی با وزنی! بدون توضیح اینکه قبلش باید بدن رو گرم کنم. بعد من پامو با دست بلند می‌کنم سوار ماشین می‌شم

فعلا مناسب‌ترین پیشنهادی که به فکرم رسیده، اینه که سال دیگه پاره‌وقت با همین‌جا کار کنم. مثلا سه روز در هفته. هم یه آب‌باریکه بمونه، هم زمان داشته باشم برای سامون دادن به خودم که در حال حاضر نابودم.

حالا نه که شبیه هم بشیم، نگاهمون به زندگی و بچه‌هامون یه جور پالوده شد..

برام عجیب و بامزه‌ست که یه زمانی با یه آدم‌هایی مراودات وبلاگی داشتیم، بعد بچه‌هامون بزرگ شدن و بدون دونستن این ارتباط مجازی والدین، حالا با هم دوست و هم‌مسیر شده‌ن. یه جایی انگار ماها شبیه هم شدیم و شبیه هم والدگری کردیم.

فکر کنم قطرۀ آخر افتاد توی جامم و دیگه دارم سرریز می‌شم. از فردا بشینم هیستوری کامپیوتر رو تمیز کنم و فایل‌هام رو بردارم و حذفیاتم رو حذف کنم و... دو ماه مونده تا آخر سال.

می‌خوام ناهار بخورم. ساندویچ حاضری سوپری. گربۀ دفتر خیره شده به من و منتظره دستم دراز بشه سمت بستۀ ساندویچ تا از دستم بگیردش. اینجا هم امنیت ندارم:))

چیزی که از سریال‌های ترکی دوست دارم (سریال‌های جدی‌ترشون؛ نه این آبکی‌ها) بازی‌های عالی هنرپیشه‌هاست و موسیقی‌ای که در حد کمال مکمل فضاست. غیر از موسیقی ساخته‌شده برای فیلم، انتخاب‌های آهنگ‌های روی فیلم‌ها خیلی بجاست. خیلی. اصلا کیف می‌کنم.

دیشب ۹ اپیزود سریال دیدم. خودم رو غرق کردم تو استانبول دهۀ ۵۰ میلادی بین یهودی‌های اسفاردی در کلوب‌های شبانه با غم‌ها و شادی‌هاشون. یه اپیزود مونده برای امشب. بعد دوباره باید بگردم دنبال سریالی که من رو برداره از این فضا و زمان ببره یه جای دیگه.

برای اینکه بتونم به خودم سروسامونی بدم لازمه پول داشته باشم و بنابراین باید سر کار برم. برای اینکه بتونم به خودم سروسامونی بدم لازمه وقت داشته باشم و بنابراین نباید سر کار برم. بدین سبب دوشقه شدم.

آشفته‌م و دلیلش رو نمی‌دونم. خوابم به هم ریخته. خواب زیاد می‌بینم. ذهنم زیاد حرف می‌زنه. تخیل صفر، برنامۀ بلندمدت قابل‌اجرا صفر. قدرت تغییر صفر.