دل دل مکن تو دل نگرانی برای من
قربان بودنت، که تو جانی برای من
پیراهنی، تنی، وطنی ،خاک و خانه یی
تا زنده ام ،زمین و زمانی برای من
گفتی که آرزوی تو در روزگار چیست
گفتم: همین که بمانی برای من....
چون نشان گم کرد و دل ار سِرِّ خویش آگاه شد
جان و دل در بینشانی با فنا همخانه شد
عشق آمد گفت: خونِ تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود حالی از پیِ شکرانه شد
Comments
قربان بودنت، که تو جانی برای من
پیراهنی، تنی، وطنی ،خاک و خانه یی
تا زنده ام ،زمین و زمانی برای من
گفتی که آرزوی تو در روزگار چیست
گفتم: همین که بمانی برای من....
محزون تر از کمانچه ی کیهان کلهرم
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی
چه كسی باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
"حمید مصدق "
جان و دل در بینشانی با فنا همخانه شد
عشق آمد گفت: خونِ تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود حالی از پیِ شکرانه شد
“عطار”
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده از این گریـهٔ خونین
که شدی کور و تماشای رُخَش سیر نکردی
شهریار
دل من داندو من دانم و دل داندو من
خاک من گل شود و گل شکوفد ازدل من
تا ابد مهرتو بیرون نرود از دل من