دیشب خواب بابامو دیدم. واسه اولین بار توی خوابم دیگه سالم نبود. مثل الانش بود. حرف نمیتونست بزنه نصف تنش فلج بود. نشسته بود رو مبل رفتم بغلش کردم با همون یه دستش بغلم کرد بعد با هزار زور و زحمت در گوشم زمزمه کرد «دوستت دارم». خیلی واقعی بود. بوی تنش، لاغری دستاش، سفیدی موهاش همهش خیلی واقعی بود.
Comments