Profile avatar
saniii.bsky.social
43 posts 27 followers 43 following
Prolific Poster
Conversation Starter
Posts 33 Comments 11

‏«من به در گفتم ولیکن بشنوند نکته‌ها را موبه‌مو دیوارها»

submitted 5 days ago • 0 comments

از اول قرار نبود تا اینجا پیش بره، فقط یک تفریح بود و رابطه‌ء ساده. از صبح که به نبودنش فکر می‌کنم نگرانی و ترس همراهیم کرده.

submitted 9 days ago • 0 comments

کاش کمی نزدیک‌تر بود.

submitted 10 days ago • 0 comments

رنج ملحوف.

submitted 34 days ago • 0 comments

فکرش هم نمی‌کردم مدیتیشن آنقدر بتونه منو آرام کنه.

submitted 34 days ago • 0 comments

خیلی تلاش کردم اینجا عکس پروفایل نزارم، نشد. 🙃

submitted 38 days ago • 0 comments

گرگ پیر مسخره سگ‌ها می‌شه.

submitted 49 days ago • 0 comments

یکی از آرزوهای الانم اینه که چند خط کتاب بخونم مثل روتین گذشته.

submitted 50 days ago • 0 comments

انگار معجزه در راهه.

submitted 52 days ago • 0 comments

امیدوارم تا فردا معجزه رُخ بده.

submitted 52 days ago • 0 comments

‏دستم را بگیر و آن گونه دوستم داشته باش که انگار نفس توام… ‎#جمال_ثریا

submitted 67 days ago • 0 comments

۰۱:۲۳

submitted 67 days ago • 0 comments

من که در میان دردهایم، تو را درمان دیدم ...

submitted 70 days ago • 0 comments

به امید دیدار دوباره پاییز. ۱۴۰۳

submitted 71 days ago • 0 comments

شاید امشب بهش مسیج بدم.

submitted 80 days ago • 0 comments

شاید تا همین جاش باید بودی.

submitted 87 days ago • 0 comments

طاقت ندارم دیگه. تا حالا آنقدر ضعیف و بی‌تکلیف نبودم. هیچ انگیزه‌ای هم وجود نداره. فقط دوست دارم غر بزنم و گریه کنم.

submitted 91 days ago • 0 comments

برگرد دیگه بچه‌ی قشنگم. دارم دیوونه می‌شم.

submitted 118 days ago • 0 comments

خدایا این بچه من برگرده. دارم دیوونه می‌شم دیگه.

submitted 129 days ago • 0 comments

ساعت ۴:۴۵ صبح برگشت.

submitted 229 days ago • 0 comments

امیدوارم امشب برگردی. دلم برات پر می‌کشه.

submitted 233 days ago • 0 comments

دلم براش تنگ شده. دلم قدم زدن باهاش تو اون خیابون رو می‌خواد همونجوری که دستمو گرفته بود و حسِ عجیبِ مرکز جهان بودن بهم داد؛ همونجا که لپم رو بوسید و یه بغل سفت ازم گرفت. اااخ اااخ از دوست داشتنِ تو من سیر نمی‌شم عزیزِدلم.

submitted 260 days ago • 0 comments

اینبار راحت بود. به تصمیم و جدیتش با این همه محدودیتی که داره حسودیم شد. امیدوارم موفق باشی پسر.

submitted 307 days ago • 0 comments

من آدم مهمونی رفتن نیستم. جای شلوغ عصبانیم می‌کنه. کاش شب برم خونه.

submitted 324 days ago • 0 comments

حتا خیالت هم نمی‌خواهم.

submitted 351 days ago • 0 comments

شاید کمی دلم براش تنگ شده. همه‌اش پیش خودم می‌گم کجا اسباب‌کشی کرده؟ کدوم محله دوباره زندگی می‌کنه؟ مهمه‌‌‌؟نمی‌دانم.

submitted 384 days ago • 0 comments

حال جسمی صفر.

submitted 388 days ago • 0 comments

به شدت خسته، افسرده و شاید کمی غمگینم. احوالات اصلا خوب نیست و امیدی هم به خوب شدنش ندارم‌. زندگیِ سگی.

submitted 389 days ago • 0 comments

تقریبا یک هفته است با کسی حرف نزدم. تنها حرف‌زدنم سلام، چطوری، خوب نیستم بوده.

submitted 407 days ago • 0 comments

اامروز اگر جای مامانم بودم نمی تونستم آنقدر ریلکس این تغییر شرایط رو قبول کنم. قشنگ بغض ته گلوم رو گرفته.

submitted 418 days ago • 0 comments

‏که یک کِرشمه تلافیِ صَد جَفا بکند.. ‎#حافظ

submitted 421 days ago • 0 comments

چقدر جمعه و امروز دنبالت گشتم. امروز پیدات کردم. یک عالمه دلم برات تنگ بود.

submitted 426 days ago • 0 comments

من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست.

submitted 431 days ago • 0 comments