Profile avatar
zmohajeri.bsky.social
اهل سخن غریب جهان حقیقتند...
280 posts 334 followers 255 following
Regular Contributor
Active Commenter

من و یک لحظه جدایی ز تو، آن‌گاه حیات؟؟!...

از عیش‌های رفته دلی شاد می‌کنیم...

هیچ خرم نشد این مزرعه هر چند چو ابر اشک گشتیم و چکیدیم ز چشم تر خویش

دلِ بی طاقتی چون طفل بد خو در بغل دارم...

قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور...

تا چشم تو دیدیم، ز دل دست کشیدیم...

‌ حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکش از ما چه کشیدند و از ایشان چه کشیدیم شب بود و همه قافله محبوسِ رباطی خیزید کزآن ظلمت و آن حبس رهیدیم مولانا

روز بر من چار چیز از عشق می‌آرد هجوم: صبحْ محنت، ظهرْ ماتم، عصرْ غم، شامْ اضطراب...

ما ز مادر، داغ بر دل، خاک بر سر زاده‌ایم هم‌چو طفلِ غنچه در دامانِ نشتر زاده‌ایم نامِ ما مردودِ عالم، روزیِ ما خونِ دل ما و غم گویا به یک طالع ز مادر زاده‌ایم..

کو آن‌که بر جراحتِ ما مرهمی کند؟ طالب آملی

اما نهان برای تو پر می زند دلم...

چون طفل نی‌سوار به میدان اختیار در چشم خود سوار، ولیکن پیاده‌ایم..

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم...

شبِ شکفتنت ای باغِ آرزو نرسید؟!!

آمد و‌ رفتِ نفس سامانِ شوقِ جان‌کنی‌ست زندگی تا تیشه بر دوش است فرهادیم ما! بیدل جانم

ز چرخِ آهنین‌بازو چرا چون تیر نگریزم؟ تنِ خشکی مهیای شکستن چون کمان دارم.. صائب

بین این ماه‌های هرجایی ماه من در محاق می‌افتد...

دل جنون می‌خواهد و آداب می‌باید مرا... بیدل جانم

جهان به مجلسِ مستانِ بی‌خرد مانَد که در شکنجه بُوَد هر کسی که هشیار است! صائب

‏ما را به در نمی رود از سر، هوای يار..

خوی تو بی‌گناه‌کُش، من همه جُرمِ دوستی طبعِ بهانه‌جوی تو، کی ز گناه بگذرد؟!

ملت ها اینگونه تباه شدند: نخست حافظه شان را از آنها دزدیدند کتاب‌هایشان را تباه کردند و در آخر تیر خلاص را به آن‌ها زدند و تاریخ و فرهنگشان را به سخره گرفتند. میلان کوندرا🖤

از خیالِ خوشدلان چون غم، فراموشیم‌ ما...

ازین سنگین‌دلان صائب چرا چون تیر نگریزم که پُر خون شد دهانم از همان دستی که بوسیدم.. صائب