mymazinlife.bsky.social
خاطره مینویسم و گاهی از کتابهای که خوندم مینویسم. اما بیشتر اوقات خواننده بیسر و صدا هستم.
93 posts
664 followers
397 following
Regular Contributor
Active Commenter
comment in response to
post
مسافرت می خوام برم سوئد
comment in response to
post
کامل که نه، ولی در حدی که کارم را حدودی راه بندازه آره. دیگه از این به بعد تمرین مداوم است که در ذهنم جا بیفته و برام طبیعی بشه.
comment in response to
post
نکته دیگه نگاهش به فرهنگ تیم است. معتقده با اومدنش نباید فرهنگ تیم را کامل عوض کنه. تیم یه فرهنگ و سیستمی داره که بازیکنها بهش عادت دارند و براشون کار میکرده، وظیفه مدیر تیم است که اون فرهنگ را درک کنه و خودش را مطابقت بده. قرار نیست کل سیستم را کن فیکن کنه.
comment in response to
post
بازیکنها را از نظر کاریزما به چند دسته تقسیم میکنه. یه عده الگو اخلاقی هستند. یه عده ستون تیم هستند و خیلی بهش اعتماد دارند. یه عده الگو سخت کوشی هستند و غیره. به عنوان مدیر تیم میگه اینها لیدرهای هستند که باید ازشون در کار استفاده کرد. با اینها روابط خاص برقرار میکنه و تقسیم قدرت
comment in response to
post
کتاب واقعا خوبیه.
comment in response to
post
نکته دیگه تفاوت شیوه کار است وقتی که تیمی مدیریت سازمانی داره و قدرت بالا دستی دست یک مجموعه است با وقتی که کل قدرت در دست صاحب باشگاه است مثلا چلسی. توضیح میده وقتی سازمان صاحبی داره که در همه امور دخالت می کنه چطور باید کار کرد و چه رفتاری داشت.
comment in response to
post
قدم نو رسیده مبارک باشه عزیزم
comment in response to
post
متاسفانه
comment in response to
post
توانمندی اینه که بعدش معده درد نگیری
comment in response to
post
درخواست زیاده که آموزشش را بگذارم. ولی من اهل یوتوب نیستم. وگرنه اونجا کانال فود تیستری و آشپزی می زدم.
comment in response to
post
فضای تویتر جوری است که به زور تایملاینهای موازی را با هم مخلوط میکنه و سبب میشه آدمهای که وجه مشترک فکری ندارند دایم با هم در تماس و تنش باشند.
comment in response to
post
🤤
comment in response to
post
آدم ساده چقدر راحت اسیر دست کلاشها میشه. 😩
comment in response to
post
😞
comment in response to
post
😱
comment in response to
post
نه متاسفانه. کاش منم چنین هنری داشتم. 🥹
comment in response to
post
😬
comment in response to
post
😂
comment in response to
post
یعنی فریب خوردم؟ 🥺
comment in response to
post
👌
comment in response to
post
😂
comment in response to
post
😂😂
comment in response to
post
ممنون ❤️
comment in response to
post
😂
comment in response to
post
پسرک با ترس و لرز مجله رو گرفت، گفت چشم. مجله را چپوند تو کیفش و مثل موشک دوید و رفت خونه.
فردا صبحش رفت به هر کس و ناکسی که رسید گفت فلانی (دبیر حرفه و فن) مجله سوپرم رو ازم گرفت رفت زنگ تفریح همه عکسهاش رو نگاه کرد تازه مجله رو هم انگشتی کرد، بعد هم آوردو پس داد.
comment in response to
post
توی چشمهاش نگاه کرد و خیلی جدی و تاثیر گذار بهش گفت دیگه از این چیزها نیار مدرسه، مدرسه جای اینکارها نیست. دبیر احتمالا پیش خودش فکر کرد چه حرکتی زدم، از خودم برای این بچه یک قهرمان ساختم و تا آخر عمرش این حرکت من رو فراموش نمیکنه. ما همه مات و مبهوت صحنه را دیدیم.
comment in response to
post
ساعت سوم هم به همین وضعیت تموم شد. این پسرک بدبخت اینقدر از ترس کرد که چند کیلو وزن کم کرد. آخر ساعت وقتی زنگ رفتن به خونه خورد، موقعی که داشتیم وسایل رو جمع میکردیم. یهو دبیر حرفه و فن اومد توی کلاس، رفت سراغ این پسره، مجله رو برگردوند.
comment in response to
post
پسرک صاحب مجله، رنگ پوست صورتش مثل گچ دیوار شده بود. زیر لب تند تند هی امن یجیب میخوند. اون دیوثی که از میز جلو تا کمر روی میز اینها آویزیون بود هم رفته بود بالا منبر و میگفت فکر کنم اخراجت کنند. پرونده رو احتمالا برفرستند دادگستری، شلاق هم می زنند. بابای بیچاره ات رو بگو ، اون رو هم شلاق می زنند.
comment in response to
post
ساعت بعدش کلاس زبان انگلیسی بود و تمام ساعت کل کلاس در حالت شوک بودند که چه دهنی از همهمون سرویس خواهد شد؟ شدت زلزله چند نفرمون را بگا میده؟ تا کجا پامون گیره؟
هی هم اونهای که ساعت قبل مهاجرت کرده بودند به میز اینها پیغام و پسغام می رسید که من مجله رو نگاه نکردم ها، الکی نری بگی من هم دیدم.
comment in response to
post
در اوضاع و احوال، دبیر حرفه و فن که تا حالا مثل خرس خواب بود یهو مثل پلنگ از پشت میزش پرید بیرون و صاف اومد سرمیز اینها یه نگاه تاسف بار کرد به صاحب مجله و با چشمهاش اشاره کرد که بده. پسره هم خیلی آروم بدون کوچکترین حرفی مجله رو بست تحویل دبیر داد. ما همه اندوهگین و ترسیده شاهد این تراژدی بودیم.
comment in response to
post
هر چی بهش میگفتیم دیوث برگرد الان یارو دبیره بفهمه خشتک همهمون را پرچم میکنه. این به گوشش نمیرفت. همینجوری آویزون مونده بود و از بالا سعی میکرد زیر میز اینها رو نگاه کنه. هر چند دقیقه یه بار هم میگفت صفحه رو عوض نکن صفحه رو عوض نکن هنوز کامل ندیدم.
comment in response to
post
. هر چی به یارو سیخونک می زدیم اسکول جمعش کن طرف بیخیال نمیشد. این محبوبیت چندان براش جذاب بود که حاضر نبود تحت هیچ شرایطی ولش کنه.
یه پسره شل و ول هم میز جلوی اینها مینشست کله اش رو تمام مدت مثل لکلک دراز کرده بود از بالا هی زیر میز اینها رو نگاه می کرد می گفت منم ببینم منم ببینم.
comment in response to
post
سه نفری مجله را به سرعت ریویو میکردند و بعد در حالیکه که طرف میگفت خوب ندیدم سریع نرو، بگذار از اول ببینم. طرف را از میز با لگد پرت میکردند بیرون که نفر بعدی بیاد و نوبت به بقیه هم برسه. صاحب مجله در کمتر از چند دقیقه تبدیل شده بود به محبوبترین شخصیت کلاس روی ابرها بود.
comment in response to
post
اول زیر میز مجله را به بغل دستیش نشون داد. در چند ثانیه کل کلاس فهمید از حضور مجله خبردار شد. حالا همه کلاس می خواستند بیاند بشییند تو میز اینها و مطالب مجله رو بررسی کنند. دونه از اقصا نقاط کلاس نفر به نفر کوچ میکرد، میاومد تو میز اینها.